پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد: دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست نه آتشم که فروزی بباد رخسارم. خاقانی. که ز نامحرمان خاک پرست می نماید که شخصی اینجا هست. نظامی
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد: دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست نه آتشم که فروزی بباد رخسارم. خاقانی. که ز نامحرمان خاک پرست می نماید که شخصی اینجا هست. نظامی
آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامۀ محلی شوشتر نسخۀ خطی)
آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامۀ محلی شوشتر نسخۀ خطی)
خداپرست. پرستندۀ خدای. دیندار. مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست: خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم. ناصرخسرو. اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. گفت من کز جهان کشیدم دست زاهدی رهروم خدای پرست. نظامی. گفت من خضرم ای خدای پرست آمدم تا ترا بگیرم دست. نظامی. گفت پیغمبر خدای پرست کآنچه کس را نبود ما را هست. نظامی. از سر صدق شد خدای پرست داشت از خویشتن پرستی دست. نظامی. سالار خیل خانه دین حاجت رسول سردفترخدای پرستان بی ریا. سعدی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. (طیبات). خدای عزوجل فیض کرد بندۀ خویش تو نیز صبر کن ای بندۀ خدای پرست. سعدی
خداپرست. پرستندۀ خدای. دیندار. مؤمن. مقابل خلق پرست. مقابل هوای پرست: خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم. ناصرخسرو. اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. گفت من کز جهان کشیدم دست زاهدی رهروم خدای پرست. نظامی. گفت من خضرم ای خدای پرست آمدم تا ترا بگیرم دست. نظامی. گفت پیغمبر خدای پرست کآنچه کس را نبود ما را هست. نظامی. از سر صدق شد خدای پرست داشت از خویشتن پرستی دست. نظامی. سالار خیل خانه دین حاجت رسول سردفترخدای پرستان بی ریا. سعدی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. (طیبات). خدای عزوجل فیض کرد بندۀ خویش تو نیز صبر کن ای بندۀ خدای پرست. سعدی
پرورانندۀ خیال. آنکه بدنبال تخیل خود میرود. آنکه بر بال خیال میپرد. آنکه فانوس خیال های دور و دراز را روشن می کند. آنکه در ذهن پندارهای دور از واقع ترتیب میدهد
پرورانندۀ خیال. آنکه بدنبال تخیل خود میرود. آنکه بر بال خیال میپرد. آنکه فانوس خیال های دور و دراز را روشن می کند. آنکه در ذهن پندارهای دور از واقع ترتیب میدهد